بسم الله الرحمن الرحیم
وصل الله علی سیدنا محمد واله وعجل فرجهم
جراحتش سنگین بود ، خیلی از بدنش خون رفته بود. رنگ صورتش سیاه شده بود.
برق بیمارستان هم رفت.بلبشویی شد بیمارستان.صدای آشنایی به گوشش رسید، توجه کرد، صدای پدرش بود. پرستار وارد اتاق شد و او را به پدرش نشان داد و گفت حشمت الله . حشمت هم صدا زد ، پدر بیا من اینجا هستم. پدر متعجب کنار تخت آمد و نگاهی به صورت حشمت کرد و گفت ، تو که حشمت نیستی.
حشمت گفت ، چطور نمیشناسید بابا ، من پسرتم ، حشمت.
گفت اصلا صدای پسر من این شکلی نبود
حشمت گفت بابا منم حشمت ، حشمت تو.
در همین حین برق بیمارستان هم آمد.
پدر حشمت گفت ، دیدی تو حشمت من نیستی ، حشمت من چاق بود انقدر هم سیاه نبود.
حشمت گفت خوب باباجان مجروح شدم،خون زیادی ازم رفته.
پیرمرد گفت من باور نمیکنم، تو حشمت نیستی.
حشمت گفت من امروز با آیت دامادمان تماس گرفتم.
پیرمرد گریه اش گرفت و صورت حشمت را بوسید..
حشمت گفت ناراحت نشو بابا خواست خداست.
پیرمرد گفت نه پسرم ناراحت نیستم.
128x160 - 176x220 - 240x260- 240x320
زیتون سرخ همکار میپذیرد. منتظر شما دوست ا فرهیخته هستیم.
مجموعه نخست پس زمینه ای تلفن همراه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ