سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
جمعه 86 آذر 23 , ساعت 11:30 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

وصل الله علی سیدنا محمد واله وعجل فرجهم

جراحتش سنگین بود ، خیلی از بدنش خون رفته بود. رنگ صورتش سیاه شده بود.

برق بیمارستان هم رفت.بلبشویی شد بیمارستان.صدای آشنایی به گوشش رسید، توجه کرد، صدای پدرش بود. پرستار وارد اتاق شد و او را به پدرش نشان داد و گفت حشمت الله . حشمت هم صدا زد ،‌ پدر بیا من اینجا هستم. پدر متعجب کنار تخت آمد و نگاهی به صورت حشمت کرد و گفت ، تو که حشمت نیستی.

حشمت گفت ، چطور نمیشناسید بابا ، من پسرتم‌ ، حشمت.

گفت اصلا صدای پسر من این شکلی نبود

حشمت گفت بابا منم حشمت ،‌ حشمت تو.

در همین حین برق بیمارستان هم آمد.

پدر حشمت گفت ،‌  دیدی تو حشمت من نیستی ،‌ حشمت من چاق بود  انقدر هم سیاه نبود.

حشمت گفت خوب باباجان مجروح شدم،‌خون زیادی ازم رفته.

پیرمرد گفت من باور نمیکنم، تو حشمت نیستی.

حشمت گفت من امروز با آیت دامادمان تماس گرفتم.

پیرمرد گریه اش گرفت و صورت حشمت را بوسید..

حشمت گفت ناراحت نشو بابا خواست خداست.

پیرمرد گفت نه پسرم ناراحت نیستم.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

28 صفر
[عناوین آرشیوشده]